کتاب اکنون می توانم به وضوح ببینم – نسخه صوتی
شکل گیری کتاب صوتی اکنون می توانم به وضوح ببینم واقعاً بدون هیچ ایده و برنامهای شروع شد و تمامی سیر اجرای این ایده بر اساس علاقه شخصی به شخص دکتر وین دایر و کتابهای ایشان میباشد.
کتاب اکنون می توانم به وضوح ببینم نوشته دکتر وین دایر است.
دکتر وین دایر در سال ۱۹۴۰ به دنیا آمد و از همان ابتدای کودکی با چالشهایی رو به رو شد که روز به روز باعث شد که ایشان به سوی هدف خویش که “مربی خوداتکایی و اعتماد به نفس” بود حرکت کند.
پدر دکتر وین دایر در همان ابتدای دوران کودکی، او و برادرش جیم و مادرش را ترک میکند و به دنبال خوشگذرانی های خود میرود. او پدری بی مسئولیت، الکلی و به دنبال روابط ناسالم با زنان دیگر بود.
مادر دکتر وین دایر پس از ترک شوهرش با مرد دیگری ازدواج میکند تا بتواند زندگی خویش را ادامه دهد اما متاسفانه این مرد هم رابطه خوبی با وین و برادرش جیم نداشته و آنها از همان دوران کودکی در یتیمخانه بزرگ میشود.
زندگی پر فراز و نشیب دکتر وین دایر او را فردی مستقل و اصطلاحاً خوداتکا بار میآورد.
ایشان (دکتر وین دایر) بر این موضوع معتقد است که تمام چالش هایی که در زندگی داشته به خاطر هدفی بوده که قبل از ورود به این دنیای مادی انتخاب کرده است و آن زمانی بوده که در دنیای قبل از این انتخاب کرده بود که میخواهد در این دنیای مادی مربی خود اتکایی و اعتماد به نفس باشد.
جالب است بدانید که در قانون جذب این موضوع وجود دارد و اساتید برجسته این حوزه معتقد هستند که ما قبل از ورود به این دنیای مادی و در نزد خداوند، خودمان انتخاب کردهایم که موقعی که پا به دنیای مادی میگذاریم، قصد داریم که چه هدفی را دنبال کنیم
بر اساس هدفی که انتخاب میکنیم، در دنیای مادی با چالشهایی که در قانون جذب به عنوان تضاد از آن یاد میشود، رو به رو میشویم و با برخورد با آن تضادها، خواستههای ما شفافتر میشود و به سوی خواستههای مان یا هدفهای مان حرکت میکنیم.
لیست تمام کتاب های وین دایر
وین دایر (Wayne Dyer)، استاد خود روان درمانی و نویسنده بیش از ۳۰ عنوان کتاب پرفروش و سخنران انگیزشی آمریکایی بود.
اکثر کتابهای وین دایر، حول محور «معنویت»، «عرفان»، «خوداتکایی» و «اعتماد به نفس» نگاشته شده است.
مشهورترین کتاب وین دایر با عنوان «قلمرو اشتباهات شما» در سال ۱۹۷۶ منتشر و به یکی از پرفروشترین کتابهای تاریخ تبدیل شد.
دکتر وین دایر دارای تالیفاتی زیادی است که در زیر لیست تمام کتاب های وین دایر را به ترتیب سال انتشار آوردهام:
- توصیههای فنون کار (۱ ژانویه ۱۹۷۵) شابک ۰-۹۱۱۵۴۷-۲۶-۶
- قلمرو اشتباهات شما (۱ اوت ۱۹۷۶) شابک ۰-۰۶-۱۰۹۱۴۸-۰
- سر رشتهٔ زندگی خود را در دست بگیرید (۱ آوریل ۱۹۷۶) شابک ۰-۳۰۸-۱۰۳۳۶-X
- اوج و محدودیت (۱۹۸۰) شابک ۰-۶۷۱-۲۴۹۸۹-۴
- هدیههایی از آیکیس (۱ فوریه ۱۹۸۳) شابک ۰-۶۷۱-۴۶۰۶۶-۸
- واقعاً چه چیزی برای فرزندتان میخواهید (۱ سپتامبر ۱۹۸۵) شابک ۰-۶۸۸-۰۴۵۲۷-۸
- زندگی در آگاهی – کتاب نوار صوتی/لوح فشرده
- تعطیلات شاد (۱۹۸۶)
- داستان واقعی – در تمام روزهای زندگیتان معجزه باشید (۱ اوت ۱۹۹۲) شابک ۰-۰۶-۰۱۶۶۷۸-۹
- خردمندی روزها (۱ آکتبر ۱۹۹۳) شابک ۱-۵۶۱۷۰-۰۷۶-۲
- چگونه شخصی نامحدود باشیم (نوامبر ۱۹۹۴) شابک ۰-۷۴۳۵-۶۱۶۳-۵
- شما آن را میبینید وقتی که به آن اعتقاد دارید – راهی برای ارتباط خصوصی با درون (۱ آوریل ۱۹۹۵) شابک ۰-۰۶-۰۹۳۷۳۳-۵
- رازهای درون شما – بحثی در مورد آزاد بودن شما (۱ آوریل ۱۹۹۵) شابک ۰-۰۶-۰۱۷۷۸۶-۱
- یک پیمان، یک پیمان است (۱ اوت ۱۹۹۶) شابک ۱-۵۶۱۷۰-۳۴۸-۶
- سرنوشت آشکار شما – ۹ روش معنوی برای بدست آوردن هر چیزی که میخواهید (۱ آوریل ۱۹۹۷) شابک ۰-۰۶-۰۱۷۵۲۸-۱
- خردمندی سالها(۱ نوامبر ۱۹۹۸) شابک ۰-۰۶-۰۱۹۲۳۱-۳
- برای هر مشکلی راه حلی معنوی وجود دارد (۱ سپتامبر ۲۰۰۱) شابک ۰-۰۶-۰۱۹۲۳۰-۵
- ۱۰ راز دستیابی به موفقیت و آرامش درون (۱ می۲۰۰۲) شابک ۱-۵۶۱۷۰-۸۷۵-۵
- It’s Never Crowded Along the Extra Mile published (سپتامبر ۲۰۰۲) ISBN 1-4019-0172-7
- مراقبه – روشی برای ارتباط آگاهانه با خداوند (۱ سپتامبر ۲۰۰۲) نسخه اصلی شابک ۱-۴۰۱۹-۰۱۳۱-X نسخه فارسی ISBN 964-412-003-5
- سمینار کرولاین مایس و وین دایر (۱ مه ۲۰۰۳) شابک ۱-۴۰۱۹-۰۲۶۱-۸
- ماندن در مسیر (۳۰ سپتامبر ۲۰۰۴) شابک ۱-۴۰۱۹-۰۳۴۹-۵
- قدرت خیال – با هم یاد بگیریم که جهان شما در درون شماست (۱ فوریه ۲۰۰۴) شابک ۱-۴۰۱۹-۰۲۱۵-۴
- خود مقدس شما (۱۵ نوامبر ۲۰۰۵) شابک ۱-۴۰۱۹-۰۷۸۲-۲
- ندای درون – فراخوان نهایی شما (۱ فوریه ۲۰۰۶) شابک ۱-۴۰۱۹-۰۷۲۱-۰
- آغاز موازنه – ۹ روش برای هماهنگی عادات و آرزوها (فوریه ۲۰۰۶) شابک ۱-۴۰۱۹-۱۰۳۸-۶
- هر روز در آگاهی موفقیتهایتان باشید (۱۵ آوریل ۲۰۰۶) شابک ۱-۴۰۱۹-۰۵۵۲-۸
- افکارتان را مجبور کنید که برای شما کار کنند (۱۵ فوریه ۲۰۰۷)ISBN 1-4019-1189-7
- افکارتان را تغییر دهید تا زندگیتان را تغییر دهید – زندگی در معرفت تائو (۳۱ ژولای ۲۰۰۷) شابک ۹۷۸-۱-۴۰۱۹-۱۱۸۴-۳
- زندگی در معرفت تائو – همه چیز در مورد تائو ته جینگ و اثبات درون (۳۱ ژولای ۲۰۰۸)ISBN 978-1-4019-2149-1
- از بهانهها خارج شو (مه ۲۰۰۹) شابک ۹۷۸-۱-۴۰۱۹-۲۱۷۳-۶
- تبدیل، زندگی خود را از بلند پروازی به معنی دار بودن تغییر دهید. (فوریه ۲۰۱۰) شابک ۹۷۸-۱-۴۰۱۹-۲۷۰۹-۷
- دگرگونی: انتقال زندگی از جاه طلبی به سوی معنا
- خاطراتی از بهشت (۲۰۱۵)
- اکنون می توانم به وضوح ببینم (آخرین کتاب وین دایر)
وین دایر (Wayne Dyer)، سرانجام در سال ۲۰۱۵ در سن ۷۵ سالگی بر اثر بیماری سرطان خون درگذشت.
کتاب اکنون می توانم به وضوح ببینم شامل نقاط عطف و تضادهایی است که دکتر وین دایر در زندگی خود با آنها برخورد کرده است و هر کدام از آنها باعث شده است که ایشان به هدف خود نزدیک تر شود.
این کتاب سرگذشت دکتر وین دایر را از همان دوران کودکی روایت میکند و در قالب ۵۸ فصل مختلف از زندگی ایشان است و در پایان هر فصل دکتر وین دایر به این نکته اشاره میکند که این چالش و تضادی که در این فصل برای او اتفاق افتاده است، چه زمینهای را برای هدفی که داشته است، مهیا کرده است.
در انتهای هر فصل جمله اکنون می توانم به وضوح ببینم و جملات بعد از آن نقاط عطف زندگی وین دایر برای تحقق هدفش را واضح میکند.
در زیر میتوانید قسمتی از معرفی کتاب اکنون می توانم به وضوح ببینم را توسط نویسنده آن یعنی دکتر وین دایر مشاهده کنید.
دلیل اصلی برای شنیدن کتاب صوتی اکنون می توانم به وضوح ببینم این است که ما نیز میتوانیم در زندگی خود دقیقتر شویم و مانند دکتر وین دایر به اتفاقات و چالش های زندگی خود دقیق تر شویم و یک بازنگری داشته باشیم که این تضادی که در زندگی ما رخ داده است، کدام خواسته و هدف مان را شفافتر میکند؟
در این صفحه قصد دارم که هر هفته یا هر سه روز یکبار، فصلی از کتاب صوتی اکنون می توانم به وضوح ببینمرا قرار دهم.
کتاب صوتی اکنون می توانم به وضوح ببینم به صورت استدیویی یا با صدای خاصی ضبط نشده است و صرفاً به جهت علاقه خودم (کامران گنجی) به این کتاب در قالب کتاب صوتی تولید شده است پس اگر به دنبال کیفیت استدیویی یا گوینده خاصی هستید، میتوانید از سایت های دیگر که این کار را انجام داده اند، استفاده کنید.
[divide icon=”circle” margin_top=”20″ margin_bottom=”20″ width=”medium”]
فصل اول کتاب اکنون می توانم به وضوح ببینم – نسخه صوتی
برخی از جملات زیبای فصل اول کتاب اکنون میتوانم به وضوح ببینم – نسخه صوتی:
دکتر وین دایر در این فصل از کتاب اکنون به وضوح میتوانم ببینم به اتفاقی که برای خودش، برادرش و مادرش در خیابان رخ داده اشاره میکند و به این نکته میپردازد که از همان زمان کودکی چطور توانسته دید خود را از موضوعی که اتفاق افتاده تغییر دهد و…
هیچ چیز در این جهان اتفاقی نیست! کاملاً متقاعد شدهام که هر کدام از ما برای رسالتی خاص پای بر این کُره خاکی گذاشته ایم.
ما از حیطه غیر مادی و نا محدود، پای بر این کُره خاکی نهادهایم. حیطهای بی شکل و بدون مرز و محدودیت.
تمامی فرزندانم سرنوشت و رسالتی خاص برای خودشان دارند که این رسالت از جانب خداوند به هر کدام از آنها داده شده است و وظیفه من این است که آنها را راهنمایی کنم و سپس خود را عقب بکشم تا ندای درونشان آنها را به مسیر درست هدایت کند.
در سالهای ابتدایی زندگی، ارتباط بسیار بیشتری با منبع داشتیم، اما به تدریج خداوند را در حاشیه زندگیمان قرار دادیم و اجازه دادیم خودِ کاذب (نفس یا ایگو) زندگی ما را تحت کنترل بگیرد.
[divide icon=”circle” margin_top=”20″ margin_bottom=”20″ width=”medium”]
فصل دوم کتاب اکنون می توانم به وضوح ببینم – نسخه صوتی
برخی از جملات زیبای فصل دوم کتاب اکنون میتوانم به وضوح ببینم – نسخه صوتی:
دکتر وین دایر در این فصل از کتاب اکنون به وضوح میتوانم ببینم به اتفاقی که نزدیک بود برادرش غرق شود، اشاره میکند و همین موضوع در آینده باعث میشود که در آینده به سراغ مطالعه در زمنیه خودشفادهی بپردازد.
(با توجه به اتفاقی که در این فصل افتاد، آن اتفاق به من نشان داد که) ذهن و جسم در ارتباط تنگاتنگی با هم هستند و اگر ذهن را کنترل کنیم، میتوانیم بدن را شفا دهیم.
به شکل انکارناپذیری تمامی موارد زندگی با هم در ارتباط هستند. سالها پس از تجربه نزدیک به مرگ برادرم، توانستم از طریق قدرت ذهن کاری کنم که آسیب روانی او که هنگام ورود به آب تمام بدنش را تحت تاثیر قرار میداد به طوری که کهیر میزد، به طور کامل رفع شود و همین اتفاق باعث شد که من به قدرت شفابخشی ذهن یقین کنم و سالها بعد به یک معلم و مربی در زمینه خود توانمندی و خود شفادهی تبدیل شوم.
[divide icon=”circle” margin_top=”20″ margin_bottom=”20″ width=”medium”]
فصل سوم کتاب اکنون می توانم به وضوح ببینم – نسخه صوتی
برخی از جملات زیبای فصل سوم کتاب اکنون میتوانم به وضوح ببینم – نسخه صوتی:
دکتر وین دایر در این فصل از کتاب اکنون به وضوح میتوانم ببینم به کلاس چهارم خود اشاره میکند که در آن دوران معلمی به نام خانم آنجلز داشته که هر روز ساعت ۱۴:۴۵ دقیقه کتابی با عنوان “باغ رازآلود” را سر کلاس برای آنها میخوانده است.
ایشان (دکتر وین دایر) هر روز به شوق این قسمت کلاس در مدرسه حاضر میشده است و تجربیاتی که شخصیت “مری لونیکس” در کتاب “باغ رازآلود” داشت خیلی شبیه خودش بود و به همین خاطر با آن شخصیت که بعد از مهاجرت پدرش به یتیمخانه افتاده بود، همزاد پنداری میکرده است.
ایشان (دکتر وین دایر) در توصیف این قسمت کلاس نوشته است که: آن ۳۰ دقیقه آخر کلاس که خانم “آنجلز” کتاب “باغ رازآلود” را میخواند، شاید برای اکثر دانشآموزان کلاس معنایی نداشت اما برای من همانند جرقه ای بود که آتش اشتیاق درونم را شعلهور میکرد و من بسیار شکرگزارم. شروع شناخت قلمرویی بود که با ورود به آن تمام ناملایمات دنیای بیرونِ من خاموش میشد. قلمرویی که هر چیزی در آن امکانپذیر بود.
هیچ چیزی وجود ندارد که نتوان به آن دست یافت البته به این شرط که با قدرت نادیدنی و مشیت الهی هماهنگ شویم.
[divide icon=”circle” margin_top=”20″ margin_bottom=”20″ width=”medium”]
فصل چهارم کتاب اکنون می توانم به وضوح ببینم – نسخه صوتی
برخی از جملات زیبای فصل چهارم کتاب اکنون میتوانم به وضوح ببینم – نسخه صوتی:
دکتر وین دایر در این فصل از کتاب اکنون به وضوح میتوانم ببینم به کلاس پنجم خود اشاره میکند که در آن دوران معلمی به نام خانم “کوپر” داشته که فردی بسیار عصبانی و پریشان بود و به دلیل عدم توانایی در مدیریت کلاس، دانشآموزان را سرزنش میکرد و به آنها احساس گناه میداد.
ایشان (دکتر وین دایر) در زنگ تفریح با یکی از دانشآموزان که نامش “سوزان” بود و به خاطر رفتار معلم در کلاس، گریه میکرد صحبت کرد و دلیل آشفته و گریان بودنش را از او سوال میکند.
سوزان به او گفت که وقتی خانم “کوپر” با عصبانیت آن کلمات را سر کلاس بیان میکرده، به او نگاه میکرده است و همین باعث شده است که او فکر کند که منظور او (خانم کوپر) از بد بودن دانش آموزان، ایشان (سوزان) بوده است.
وین دایر در همان زمان از او میپرسد که “آیا برای احساس خوب یا بد خودت به نظر او احتیاج داری؟”
سوزان هم در جواب پاسخ میدهد که نه، ولی وقتی با چنان لحن و نگاه مستقیمی که به او داشته، دوست نداشته و احساسش بد میشده است
وین دایر هم باز سوال میپرسد که اگر کسی به او بگوید که تکه چوبی هستی، آیا ناراحت میشوی؟
سوزان متقاعد میشود که با حرف دیگران نباید احساسش تغییری کند.
ایشان (دکتر وین دایر) این نتیجه را میگیرد که این اتفاق و امثال این اتفاقات باعث شد که بیشتر به این نتیجه برسد که هیچ عامل خارجی نمیتواند کنترل احساساتش را در دست بگیرد و همین موضوع را در آینده زمینه ای را برای او فراهم کرد ه به دیگران نیز کمک کند تا حالشان را از بد به خوب تغییر دهند!
هیچ عامل خارجی نمیتواند کنترل احساسات ما را در دست بگیرد
این جهان خالقی دارد که تمام اتفاقات را با نظم بخصوصی رقم میزند. هیچ چیز در هیچ کجای کیهان تصادفی و اتفاقی نیست، زیرا تمام امور تحت کنترل این انرژی هوشمند جهان شمول است.
[divide icon=”circle” margin_top=”20″ margin_bottom=”20″ width=”medium”]
فصل پنجم کتاب اکنون می توانم به وضوح ببینم – نسخه صوتی
برخی از جملات زیبای فصل پنجم کتاب اکنون میتوانم به وضوح ببینم – نسخه صوتی:
دکتر وین دایر در این فصل از کتاب اکنون به وضوح میتوانم ببینم به اولین روز کلاس هفتم خود اشاره میکند که در آن روز قرار بود که دو دانشآموز جدید به کلاسشان اضافه شوند و بین بچهها صحبتی پیچیده بود که نباید با آن دو دانشآموز جدید دوست شوند.
(دکتر وین دایر) در آن دوران محبوبیت خاصی در بین دانشآموزان داشته و اگر او با آن دو دانشآموز دوست میشد، بقیه دانشآموزان نیز اقدام به دوستی میکردند.
سوزان به او گفت که وقتی خانم “کوپر” با عصبانیت آن کلمات را سر کلاس بیان میکرده، به او نگاه میکرده است و همین باعث شده است که او فکر کند که منظور او (خانم کوپر) از بد بودن دانش آموزان، ایشان (سوزان) بوده است.
پس از پیگیری وین دایر در مورد علت عدم دوستی با آنها به این نتیجه میرسد که چون دومین دانشآموز مذهب کاتولیک را داشت، از دوستی با او حذر میکردند.
وین دایر نیز این موضوع را مسخره قلمداد میکند و هیچ دلیلی نمیبیند که دلیل دوست نشدن با دانشآموزان جدید، دین یا مذهب آنها باشد
زندگی کردن در یتیمخانه و بودن با کودکانی که ادیان مختلفی از جمله: پروتستان، کاتولیک، مسلمان، یهودی و حتی هندو داشتنــد، به من ثابت کرده بود که ذات و هویت الهی همگی ما یکسان است و هیـچ تفاوت و برتری بین ما وجود ندارد.
[divide icon=”circle” margin_top=”20″ margin_bottom=”20″ width=”medium”]
فصل ششم کتاب اکنون می توانم به وضوح ببینم – نسخه صوتی
برخی از جملات زیبای فصل ششم کتاب اکنون میتوانم به وضوح ببینم – نسخه صوتی:
دکتر وین دایر در این فصل از کتاب اکنون به وضوح میتوانم ببینم به سن ۱۴ سالگی خود اشاره میکند که در آن دوران هر شب پای برنامه “استیو آلن” مینشته و برای خود تصویرسازی ذهنی میکرده است که در آینده حتما در برنامه او بعنوان میهمان شرکت خواهد کرد.
در ادامه این فصل دکتر وین دایر اتفاقاتی که در آینده به مرور رخ داده بود تا در برنامه “استیو آلن” شرکت کند را مرور میکند تا به هدفی که در سن ۱۴ سالگی برایش تصویرسازی ذهنی کرده بود، برسد.
دکتر وین دایر بیان میکند که من یقین داشتم که در آینده در برنامه “استیو آلن” شرکت خواهم کرد و در ادامه میگوید که…
شاید یقین من در آن دوران نوجوانی به این دلیل بود که بخشی از آینده برای من مشخص شده بود. اما لحظهای به این فکر کنید که اگر زمان یک توهم باشد و چیزی که عارفان آن را وحدتِ وجود مینامند، تجربیات زندگی شما را رقم بزند، در نتیجه ایده گذشته و آینده توهمی بیش نیست!
کمی بیشتر به خوابهای شبانه خود دقت کنید، در رویاهایی که در خواب میبینید میتوانید پرواز کنید یا با پدر بزرگتان که مدت زیادی است که فوت کرده است، هم صحبت شوید.
میتوانید خود را در وضعیت جوانتر یا در وضعیت پیرتر ببینید. در حیطه خوابهای تان هیچ چیزی به نام زمان و مکان وجود ندارد و هرچیزی امکانپذیر است و البته شما یک سوم از عمر خود را در آن حیطه سپری میکنید.
در حقیقت هیچ چیزی به نام گذشته و آینده وجود ندارد. همه چیز یک چیز است، همه چیز یک تجربه واحد است که همان زمان حال است. هر چیزی که در آینده اتفاق میافتد میتواند در لحظه حال اتفاق بیفتد.
هرگاه نسبت به وقوع چیزی در آینده یقین قلبی داشتم، همه افراد و موقعیتهای مناسب در مسیر من قرار گرفتند تا کشتی زندگی، مرا به مسیری هدایت کند که سرنوشت و دارمای من محقق شود.
دکتر وین دایر از زبان “هنری دیوید تروی” نقل میکند که: اگر یک فرد با اطمینان در جهت رویای خود حرکت کند و تلاش کند که زندگی مطابق با تصویر ذهنی خود داشته باشد، او به موفقیتی دست مییابد که دستیابی به آن در زمان معمولی امکانپذیز نیست.
[divide icon=”circle” margin_top=”20″ margin_bottom=”20″ width=”medium”]
فصل هفتم کتاب اکنون می توانم به وضوح ببینم – نسخه صوتی
برخی از جملات زیبای فصل هفتم کتاب اکنون میتوانم به وضوح ببینم – نسخه صوتی:
دکتر وین دایر در این فصل از کتاب اکنون به وضوح میتوانم ببینم به سن ۱۵ سالگی خود اشاره میکند که در آن دوران از دست ناپدری خود عصبانی بود و بیشتر در کوچه بازی میکرد تا هنگامی که ناپدری اش از خانه بیرون برود.
در همین اوضاع و احوال در مدرسه فرم مشخصات فردی به دکتر وین دایر داده میشود که در آن فرم نام پدر وجود داشت و به دلیل اینکه او نمیدانست که در آن قسمت چه چیزی بنویسد.
دو حالت وجود داشت: یا باید نام پدر واقعی خود را مینوشت و یا نام ناپدریاش را و از آنجایی که مادرش را خیلی دوست داشت و علاقهای نداشت که فکر بدی به واسطه ازدواجش با ناپدری به ذهن عوامل مدرسه خطور کند، در آن قسمت بت عصبانیت نوشت: به خودم مربوط میشود!
مدیر مدرسه نیز او را از کلاس تا زمانی که مادرش به مدرسه بیاید، محروم کرد و دکتر وین دایر مجبور بود که تا زمان مراجعه و تعیین تکلیف، روی نیمکت افراد دردسر ساز بنشید.
بالاخره مادر وین به مدرسه مراجعه کرد و قضیه را برای مدیر مدرسه توضیح داد و از وین خواست که جلوی مدیر مدرسه قول بدهد که دیگر فرم های مشخصات فردی را به درستی تکمیل کند.
مدتی بعد معلم درس زیست شناسی، از همه دانشآموزان خواسته بود که برگهای مختلف درختان را جمعآوری کنند و در دفترهایشان بچسبانند و از آنجایی که وین دایر در همان زمان بعد از مدرسه مشغول به کار بود تا کمک خرج مادرش باشد، این تکلیف را مسخره فلمداد میکند و انجام نمیدهد.
مدتی بعد که معلم درس زیست شناسی این تکلیف را مطالبه میکند، دکتر وین دایر میگوید: این خیلی احمقانه است و من یک کار تمام وقت دارم و این فرصت را ندارم تا این تکلیف احمقانه را انجام دهم.
به خاطر گفتن این جمله به دفتر مدیر احضار شدم و او نیز مجددا از من خواست تا به مادرم بگویم تا به مدرسه مراجعه کند و تا زمان مراجعه مادرم، مجددا بر روی همان نیمکت افراد دردسر ساز باید مینشستم.
وین دایر تعریف میکند که: این بار که روی آن نیمکت نشسته، چشمم به کتابی از “هنری دیوید تروی” خورده که نویسنده آن به دلیل مخالفت با قوانین آن زمان مثل قانون برده داری و جنگ با مکزیک، مالیات پرداخت نکرده بود و مدتی را در زندان گذرانده بود چرا که حاضر نبود که تسلیم قوانین احمقانه شود!
دکتر وین دایر با این کتاب همزاد پنداری میکند و تعریف میکند که این کتاب چه تاثیری بر روی او و شکل گرفتن شخصیت او در آینده داشته است.
زمانی که تائو (خدا) حضور داشته باشد، عمل از قلب انسان بر میآید اما هنگامی که تائو (خدا) حضور نداشته باشد، عمل از قوانین بر میخیزد که بدون شک هیچ فضیلتی در این گونه عمل نیست.
هرگز قربانی افکار عمومی نشوید و همواره از همرنگ جماعت شدن پرهیز کنید.
[divide icon=”circle” margin_top=”20″ margin_bottom=”20″ width=”medium”]
فصل هشتم کتاب اکنون می توانم به وضوح ببینم – نسخه صوتی
برخی از جملات زیبای فصل هشتم کتاب اکنون میتوانم به وضوح ببینم – نسخه صوتی:
دکتر وین دایر در این فصل از کتاب اکنون به وضوح میتوانم ببینم به تابستان همان سالی اشاره میکند که در درس زیست شناسی به خاطر تکلیف احمقانه معلمش مجبور شده بود که در تابستان همان درس را بردارد تا در این درس نمره قبولی را کسب کند.
در همان تابستان معلم جدید درس زیست شناسی دکتر وین دایر خانم “فلچر” بود که وین از او به خوبی یاد میکند و به یاد میآورد که در همان تابستان به معلمش گفته بود که قصد دارد که رمان بنویسد و بعد از ظهر ها به مکان دنجی میرفته است و مشغول مطالعه و یادداشت برداری میشده است.
دکتر وین دایر نام اولین رمان خود را “هموطن متفاوت” نامگذاری کرده بود.
در همان دوران وین دایر برای همکلاسی های خود تحقیقات علمی و مقاله که بعنوان تکلیف از همکلاسی های خواسته شده بود، در ازای مبلغ ۲۵ مینوشت و شرط کرده بود که اگر نمره آنها B شود مبلغی را دریافت نخواهد کرد و در صورتی که نمره آنها A (خیلی خوب) شود آن مبلغ را دریافت میکند.
همین روند نگارش مقاله و تحقیقات باعث افزایش اعتماد به نفس بیشتر در او شده بود
در این فصل دکتر وین دایر در مورد نوشتن احساس خود را اینگونه وصف میکند:
چیزی که در آن زمان مرا بیشتر از همه ارضا میکرد و احساس رضایت خاطر در من ایجاد میکرد، این بود که در هنگام نوشتن احساس میکردم که مشغول انجام کاری هستم که برای آن، به این کره خاکی آمدهام و این دلیل اصلی عشقِ من به نوشتن بود.
[divide icon=”circle” margin_top=”20″ margin_bottom=”20″ width=”medium”]
فصل نهم کتاب اکنون می توانم به وضوح ببینم – نسخه صوتی
برخی از جملات زیبای فصل نهم کتاب اکنون میتوانم به وضوح ببینم – نسخه صوتی:
دکتر وین دایر در این فصل از کتاب اکنون به وضوح میتوانم ببینم به شبهایی اشاره میکند که در آن کابوس پدرش را میدیده که با او در حال گفتگوست و از او میپرسد که چرا آنها را ترک کرده است.
همین کابوس های شبانه دلیلی میشود که به دنبال یافتن پدرش باشد و از مادرش در مورد او بپرسد ولی هر زمان که او در این مورد با مادرش صحبت میکند از او میشنود که پدرش مرد عوضی و بیمسئولیتی بوده که از مسئولیت پدر بودنش شانه خالی کرده بود.
با وجود اینکه مادرش در مورد پدرش هیچ چیز مثبتی بیان نمیکرد اما وین دایر دوست داشت که در مورد او بیشتر بداند و برای یکبار که شده او را از نزدیک ببیند و با او در مورد اینکه چرا چنین کاری انجام داده است صحبت کند.
وین دایر با پرس و جو محل زندگی او را پیدا میکند و از آشنایان سراغ او را میگیرد و به دنبال شماره تماس و یا سرنخی از او میگردد و با این تصور که اگر او را از نزدیک ببیند، پاسخ سوالهایش را پیدا خواهد کرد، به جستجو ادامه میداد.
اما زمانی که به محل زندگی او مراجعه میکند میفهمد که پدرش با خانمی که در آن آدرس بوده ازدواج کرده و او را نیز ترک کرده است و آن خانم هم در مورد پدرش همان مطالبی را میگوید که قبلا مادرش به آنها اشاره کرده بود.
در سال ۱۹۵۶ خانمی به خانه وین دایر زنگ میزند و خود را عمه او معرفی میکند و به او اطلاع میدهد که مادر پدرش یعنی مادربزرگش فوت کرده است و از آنها دعوت کرد که در مراسم ختم او شرکت کنند.
دکتر وین دایر به همراه برادرش “جیمی” به سمت خانه مادربزرگش که در دیترویت بود رانندگی کردند و تنها دلیلی که وین دایر را به آنجا میکشاند، احتمال حضور پدرش در آن مراسم بود که باز هم پدرش در آن مراسم نیز شرکت نکرد و فقط دسته گلی به همراه یادداشت که دلیل عدم حضورش را نوشته بود را فرستاده بود.
دکتر وین دایر دلیلی برای ماندن نمیبیند و به سرعت به سمت خانه خود برمیگردد و تصمیم میگیرد که خود را غرق در کار کند تا کمک خرج مادرش باشد و پدرش را فراموش کند اما چنان که نقل میمند، حس دیدار پدرش به طور کامل از بین نرفت و همچنان کابوسهای شبانه ادامه داشت.
وین دایر در این قسمت بیان میکند که از آن زمان ۲۰ سال گذشته اما متوجه شده است که بزرگترین آموزگار او در زندگی پدرش بوده است. و عدم حضور پدرش را یکی از بهترین موهبتهای زندگیاش میداند چرا که از همان دوران کودکی یاد میگیرد که چطور روی پای خود بایستد و در آینده برای آموزش خوداتکایی آماده شود.
چه در تلسکوپ نگاه کنید و چه در میکروسکوپ، در هر صورت متوجه یک هوش برتر خواهید شد که تمامی اجزاء این جهان را در کنار هم قرار داده است. زندگی هم از این نظم مستثنی نیست وحتی اگر دلیل بسیاری از اتفاقاتی را که در زندگی ما رخ میدهد، ندانیم.
باید این را یاد بگیریم که خواست ما فروتر از خواست هستی کُل است و درک این حقیقت، کلید گنج سعادت است. ما باید در برابر خواست هستی کل فروتنانه سر خم کنیم و به زمانبندی او اعتماد کنیم.
اگر به حضور چیزی در زندگیتان احتیاج داشته باشید، شک نداشته باشید که آن چیز از هر طریق که شده است به دست شما میرسد.
اگر به چیزی به معنای واقعی نیاز داشته باشید، تنها کافی است دست خود را دراز کنید و آن را از دست پروردگارتان بگیرید اما اگر به حضور چیزی برای تحقق سرنوشتتان نیازی نداشته باشید، تقلا کردن برای به دست آوردن آن کاری بیهوده است زیرا دستیابی به آن مطابق با خواست کُل هستی نیست و یا اینکه هنوز زمان مناسب برای دریافت آن نرسیده است. فهم این نکته کلید آرامش، سعادت و دل آسودگی شما برای همیشه خواهد بود.
[divide icon=”circle” margin_top=”20″ margin_bottom=”20″ width=”medium”]
فصل دهم کتاب اکنون می توانم به وضوح ببینم – نسخه صوتی
برخی از جملات زیبای فصل دهم کتاب اکنون میتوانم به وضوح ببینم – نسخه صوتی:
دکتر وین دایر در این فصل از کتاب اکنون به وضوح میتوانم ببینم به ورودش به دوران سربازی و اتفاقاتی که در نیروی دریایی برایش افتاده بود میپردازد.
وین دایر بعد از دو هفته که به نیروی دریایی وارد شده بود احساس معده درد پیدا میکند.
دکتر وین دایر تعریف میکند که قانون در ارتش این بود که هیچ کس حق این را نداشت که مستقل فکر کند و تصمیم بگیرد و هر کس باید آماده اجرای دستور مافوق خود میبود و حق هیچگونه پرسش و اعتراضی وجود نداشت.
هر نافرمانی عواقب سختی را به همراه داشت و حتی ممکن بود که فردی که تخطی کرده، به دادگاه نظامی ارجاع داده شود.
باید طبق دستور میخوابیدیم و بیدار میشدیم، طبق دستور غذا میخوردیم؛ همه لباس یکسان و موی همه تراشیده بود.
هیچ فردیتی وجود نداشت و تنها یک جمله باید بر زبان میآوردیم و آن این بود “بله قربان!”
یا باید تمام دستورات را بدون چون و چرا میپذیرفتیم و یا باید به سختترین حالت ممکن تنبیه میشدیم.
دکتر وین دایر تصمیم میگیرد که برای چهار سال با افتخار فرمانبردار باشد و با این وجود در دنیای درون با خودش هیچ دشمنی نداشته و با خود در صلح بود. هر وقت فراغتی داشت، مشغول مطالعه میشد.
بر خلاف دنیای وین دایر، دنیای سربازان دیگر که صبح تا به شب با او همراه بودند، یکی نبود. آنها اگر فراغتی پیدا میکردند، به دنبال مجله های سوپر من و بتمن بودند و اگر مرخصی داشتند، سراغ قمارخانهها و مکانهایی برای تتو کاری میرفتند.
وین دایر میگوید در آن دوران بارها از خودم پرسیدم که اینجا چه غلطی میکنم و آیا این دلیلِ بودن من در این کره خاکی است؟ من خواهان جهانی هستم که در آن هیچ اسلحه و ابزار جنگی نباشد!
در آن دوران با خود میاندیشد که یکی از بزرگترین اشتباهات زندگیاش این بود که تصمیم میگیرد که برای چهار سال در ارتش خدمت کند اما بعدها به این نتیجه میرسد که دستان نامرئی خداوند بوده که او را به سمت ارتش هُل داده است چرا که اخلاقش به گونهای بود که اصلاً دوست نداشت که کسی به او بگوید چه کار کند و یا چه کاری نکند اما در آن روز در جایی قرار گرفته بود که تنها راهش فرمانبردار بودن بود.
برای اینکه چیزی را به صورت عقلانی درک کنید باید آن را مطالعه کنید، آنالیز کنید، تفکر عمیق داشته باشید، آن را آزمایش کنید و در نهایت فرمولی برای آن کشف کنید و نتیجه گیری کلی انجام دهید و در نهایت به خاطر تلاشتان به شما مدرکی میدهند، اما برای اینکه چیزی را از لحاظ روحی درک کنید و به نسبت یقین پیدا کنید، باید آن را تجربه کنید و راه دیگری وجود ندارد.
برای قرار گرفتن در مسیر درست و تبدیل شدن به کسی که برای آن خلق شدهایم، باید با تضاد و مشکلات روبهرو شویم تا به معنای واقعی، خواسته خود را تشخیص دهیم.
[divide icon=”circle” margin_top=”20″ margin_bottom=”20″ width=”medium”]
فصل یازدهم کتاب اکنون می توانم به وضوح ببینم – نسخه صوتی
برخی از جملات زیبای فصل یازدهم کتاب اکنون میتوانم به وضوح ببینم – نسخه صوتی:
دکتر وین دایر در این فصل از کتاب اکنون به وضوح میتوانم ببینم باز هم به دوران سربازی در اردوگاه نظامی مریلند اشاره میکند.
وین دایر در آن زمان به مدت شش ماه تحت آموزش بعنوان بیسیمچی بود و از صبح زود تا عصر باید در کلاسهایی شرکت میکرد که با کدهای مورس آشنا میشد و شبها را نیز به مطالعه دروس میپرداخت. دروس او شامل محاسبات عددی، الکترونیک، فیزیک، رمزگذاری و رمزگشایی بود.
در این مدت او یاد گرفته بود که چطوری میتواند صداهای درون میکروفون را به حروف ترجمه کند.
دکتر وین دایر در آن دوران دوست صمیمی به نام “ری ددلی” داشت که با یکدیگر به مطالعه دروس میپرداختند و آنقدر به هم نزدیک بودند که مثل برادر بودند.
وین دایر تعریف می کند که: در یکی از شبهایی که به مرخصی رفته بودیم و در حال بازگشت به اردوگاه بودیم، با دوست صمیمیام “ری ددلی” تصیمیم گرفتیم که قبل از ورود به اردوگاه در شهری کوچکی که در حومه “مری لند” بود، توقف کنیم و شامی صرف کنیم.
تصمیم گرفتیم که یک بشقاب برنج سفارش دهیم که غذای ارزان و برای ما دو نفر که لباس نظامی بر تن داشتیم، مناسب بود.
وقتی که سفارش دادیم، چیزی شنیدم که خشکم زد: ببخشید… ما نمیتوانیم به شما غذا بدهیم.
این جملهای بود که پیشخدمت گفت، در حالیکه رستوران باز بود و چندین نفر در حال صرف شام بودند.
ادامه این قسمت را در نسخه صوتی این فصل میتوانید، گوش دهید.
یک رفتار نامناسب میتواند نسل به نسل و برای قرنها وجود داشته باشدو به صورت رفتاری عادی در ضمیر ناخودآگاه مردم ثبت شود. برای تغییر این رفتار باید به آنها یاد داده شود که چگونه برنامهریزی ضمیر ناخودآگاه خود را تغییر دهند تا بتوانند عادت رفتاری جدیدی را جایگزین کنند.
ذهن خود را در اختیار بگیرید و اجازه ندهید که دیگران باورهای شما را شکل دهند!
[divide icon=”circle” margin_top=”20″ margin_bottom=”20″ width=”medium”]
فصل دوازدهم کتاب اکنون می توانم به وضوح ببینم – نسخه صوتی
برخی از جملات زیبای فصل دوازدهم کتاب اکنون میتوانم به وضوح ببینم – نسخه صوتی:
دکتر وین دایر در این فصل از کتاب اکنون به وضوح میتوانم ببینم به اواسط زمستان سال ۱۹۵۹ اشاره میکند که به صورت موقت در نیروی دریایی مریلند خدمت میکند و تصمیم گرفته است که آخر هفته را به مرخصی برود.
وین دایر از پادگان خارج میشود و هوا نیز به شدت کاهش پیدا کرده بود و او نیز لباس سربازی به تن داشت و دلیل عوض نکردن لباسهایش این بود که رانندگان او را رایگان جابجا میکردند.
رانندهای او را سوار میکند اما در میانه راه به او میگوید که تا “پنسیلوانیا” بیشتر نمیرود اما به دلیل سرمای شدید و احتمال یخ زدگی و به خاطر لباس سرمهای سربازی که به تن داشت، احتمال ندیدن ماشینهای دیگر و خطر تصادف زیاد بود و به همین دلایل، راننده تصمیم میگیرد که او را کنار یک رستوران پیاده کند.
دکتر وین دایر به رستوران میرود و شکلات داغی را سفارش میدهد تا کمی گرم شود و مجددا به جاده برگردد تا ماشین دیگری را پیدا کند و او به سمت خانه حرکت کند.
بعد از خوردن شکلات داغ به سمت جاده حرکت میکند و در بین راه با یک سرباز دیگر برخورد میکند که داشت به سمت رستوران میرفت و به او سفارش میکند که هوا سرد است و او خیلی وقت است که منتظر ماشین است اما هیچ ماشینی نبوده پس پیشنهاد میکند که او نیز بیرون نماند و به رستوران برگردد چون اگر مراقب نباشد، یخ میزند!
وین دایر با وجود سفارش منطقی آن سرباز اما تصمیم میگیرد که کنار جاده برود اما بعد از گذشت ۱۵ تا ۲۰ دقیقه هیچ ماشینی متوقف نشد و وقتی به سمت رستوران برگشت و همان سرباز را دید، بسیار غافلگیر شد چرا که متوجه شد که آن سربازی که بیرون او را دیده و با او صحبت کرده است، برادرش بوده است.
در اینجا دکتر وین دایر به موضوع همزمانی در زندگی میپردازد که دعوت میکنم که …
ادامه این قسمت را در نسخه صوتی این فصل، گوش دهید.
هیچ تصادفی در این دنیا وجود ندارد، مگر اینکه توسط یک نیروی نادیدنی طراحی شده باشد.
زندگی چیزی بیش از موضوعات منطقی و فیزیکی است.
آلبرت انشتین میگوید: شما به دو روش میتوانید زندگی کنید، یا کل زندگی را همانند یک معجزه ببینید یا در هیچ جیزی معجزه نبینید.
بودا میگوید: اگر ما در شکفتن یک گل، معجزه را ببینیم، آنگاه زندگیمان برای همیشه تغییر میکند.
ما در آفرینش زندگیمان نقش مستقیم داریم.
[divide icon=”circle” margin_top=”20″ margin_bottom=”20″ width=”medium”]
فصل سیزدهم کتاب اکنون می توانم به وضوح ببینم – نسخه صوتی
برخی از جملات زیبای فصل سیزدهم کتاب اکنون میتوانم به وضوح ببینم – نسخه صوتی:
دکتر وین دایر در این فصل از کتاب اکنون به وضوح میتوانم ببینم به تابستان سال ۱۹۶۰ اشاره میکند که به عنوان متخصص در بزرگترین کشور جهان یعنی Uss کار میکند.
این کشتی در حال پایان دادن به گشتِ شش ماهه در غرب اقیانوس که شامل ژاپن، فیلیپین و هنگ کنگ بود که ناگهان در تمام بلندگوهای کشتی اعلام میکنند که تمام سربازان باید بر روی عرشه کشتی حاضر شوند و به گونهای کنار همدیگر بایستند که از بالا کلمه “Hi Ike” نمایش داده شود چرا که قرار بود رئیس جمهور تا دقایقی دیگر با هلیکوپتر بر روی عرشه کشتی آنها بنشیند.
دکتر وین دایر میگوید که از این تصمیم احمقانه خشمگین بودم که باید هزاران سرباز روی عرشه به گونهای ظاهر شوند که یک مرد از بالا و داخل هلیکوپتر وقتی به پایین نگاه میکند کلمهای خاص را ببیند.
هیچ علاقهای به انجام این مدل دستورات را نداشتم و این گونه دستورات را پوچ و توهین به خود میدانستم و علاقهای نداشتم که با هزاران سرباز دیگر در زیر گرمای خورشید تشکیل دهنده یک کلمه حاص باشم تا شخصی مثل رئیس جمهور از آن بالا ما را ببیند و ذوق کند!
وین دایر در این شرایط به خودش دلداری میداده که دو سال بیشتر باقی نمانده و از طرفی یاد گرفته بود که چطوری از دستوراتی که باعث تحقیر و آرار روحی او میشده، فرار کند.
مقلاً هرگاه قرار بود که سراغ بازرسی های احمقانه برود، به صورت قانونی خودش را به بخش دیگری منتقل میکرد!
البته در این مورد با کسی صحبت نمیکرد تا موجی برای نافرمانی ایجاد نکند و توجه فرماندهان را به خود جلب نکند.
وقتی که سربازان با صدای پخش شده در فضای کشتی، به سوی عرشه حرکت کردند، من….
ادامه این قسمت را در نسخه صوتی این فصل، گوش دهید.
اگر گله را دنبال کنی، در نهایت باید در فضولات آنها قدم بگذاری
در فضولات دیگران گام بر داشتن به این معناست که با وجود اینکه از اعماق وجود میدانی که چه کاری برای تو خوب است، اما با این حال ندای درون خود را نشنیده میگیری و از کسانی پیروی میکنی که از ترکِ گله ترس دارند و هنچنین تو را دعوت میکنند که همانند آنها باقی بمانی.
[divide icon=”circle” margin_top=”20″ margin_bottom=”20″ width=”medium”]
فصل چهاردهم کتاب اکنون می توانم به وضوح ببینم – نسخه صوتی
برخی از جملات زیبای فصل چهاردهم کتاب اکنون میتوانم به وضوح ببینم – نسخه صوتی:
دکتر وین دایر در این فصل از کتاب اکنون به وضوح میتوانم ببینم به ۱۸ ماه پایانی سربازی خود که در گویام سپری میشد، اشاره میکند که به عنوان یک افسر در بخش مخابرات نیروی دریایی مشغول به خدمت بود.
وین دایر عادت داشت که به صورت روزانه، روزنامه محلی آنجا یعنی “گویام دیلی” را مطالعه میکرد و در آن زمان تمام غیرنظامیان این امتیاز را داشتند که از تجارت آزاد با نیروی دریایی بهره ببرند و
از تخفیف ویژه گمرکی برخوردار باشند، به جز کسانی که سیاه پوست بودند و بومی منطقه گویام بودند.
وین دایر دوباره در جایی زندگی میکرد که با تعبیض نژادی که توسط نیروی دریایی وضع شده بود، مواجه بود.
در آن زمان در روزنامه “گویام دیلی” اعلام شده بود که ۷۵ دلار به عنوان جایزه به کسی داده خواهد شد که بتواند بهترین مقاله را علیه تبعیض نژادی در منطقه گویام بنویسد.
دکتر وین دایر می گوید که: یقین داشتم که اگر در آن مسابقه شرکت میکردم، برنده میشدم چرا که در نوشتن مقاله، سابقه زیادی داشتم.
بالاخره مقاله را نوشتم و برای روزنامه ارسال کردم و دو هفته بعد با تلفن به من اعلام کردند که برنده جایزه مقاله نویسی شدهام.
۷۵ دلار را دریافت کردم و عکسم با لباس نظامی در صفحه اول روزنامه “گویام دیلی” چاپ شد.
از فردای آن روز تماس هایی را دریافت میکردم که دل خوشی از مقاله من نداشتند و مرا تهدید به مرگ کردند.
از طرفی فرمانده نیروی دریایی جزیره نیز مرا به دلیل نقض قوانین نیروی دریایی احضار کرد و حتی احتمال این وجود داشت که من را به دادگاه نظامی فرا بخوانند!
ادامه این قسمت را در نسخه صوتی این فصل، گوش دهید.
هرگز تسلیم نشو، به خودت اعتماد کن، یقین داشته باش اگر بخواهی میتوانی جهان را تغییر دهی. نترس باش، بیرون برو و به کسانی که به کمک تو نیاز دارند یاری برسان و هرگز اجازه نده کسی تو را از خواسته قلبیات باز دارد.
[divide icon=”circle” margin_top=”20″ margin_bottom=”20″ width=”medium”]
فصل پانزدهم کتاب اکنون می توانم به وضوح ببینم – نسخه صوتی
برخی از جملات زیبای فصل پانزدهم کتاب اکنون میتوانم به وضوح ببینم – نسخه صوتی:
دکتر وین دایر در این فصل از کتاب اکنون به وضوح میتوانم ببینم به جوشهای متورم و دردناکش در همان دوران سربازی که در بخش مخابرات شهر گویام بود، اشاره میکند.
به علت طوبت بالای هوا و نشتن زیاد در بخش مخابرات ارتش، در ناحیه کمر دکتر وین دایر جوشهای متورم و دردناک ایجاد شده بود و پزشک گویام پس از معاینه به او گفته بود که این بیماری در بین سربازان متداول است و باید به منطقه “آگانا” منتقل شود و در طی سه روز جراحی و درمان شود.
هر سربازی که به این درد مبتلا میشد، وظیفه داشت که قبل از شروع جراحی اش از سربازان دیگر که تحت عمل جراحی قرار گرفته بودند، مراقب کند و باندهای تمیز را روی زخم آنها قرار میداد و پانسمانشان را تعویض میکرد.
وقتی که وین دایر پانسمان زخم یکی از بیماران را خواست عوض کند، با زخم بزرگ و بخیههای زیاد مواجه شد که برایش صحنه وحشتناکی بود.
البته دکتر وین دایر پانسمان آن سرباز را عوض کرد اما با خودش فکر کرد و …
ادامه این قسمت را در نسخه صوتی این فصل، گوش دهید.
اگر دچار بیماری خاصی هستید، تصویر ذهنی خود را تغییر دهید و خود را به عنوان موجود الهی ببینید که با منبع در ارتباط کامل است. همان خداوندی که منشاء سلامتی است.
[divide icon=”circle” margin_top=”20″ margin_bottom=”20″ width=”medium”]
فصل شانزدهم کتاب اکنون می توانم به وضوح ببینم – نسخه صوتی
برخی از جملات زیبای فصل شانزدهم کتاب اکنون میتوانم به وضوح ببینم – نسخه صوتی:
دکتر وین دایر در این فصل از کتاب اکنون به وضوح میتوانم ببینم به بهار سال ۱۹۶۱ و مرخصی دو هفته ای خود که در کنار دائیاش “بیل وُلیک” و خانوادهاش سپری کرده بود، میپردازد.
دائی دکتر وین دایر معلم بود و در مدرسه “هیوارد” در شهر کالیفرنیا تدریس میکرد.
دکتر وین دایر در طول این دو هفته مرخصی، معمولاً صبحها همراه دائیاش بر سر کلاسهایش حاضر میشد و از سبک معلمی او لذت میبرد چرا که همیشه کلاسهایش جذاب و سرگرم کننده بودند و دانشآموزان نیز به معلم و درسی که میداد، علاقمند بوندن.
دکتر وین دایر در بعد از ظهرها نیز در کنار خانواده مینشست و برای تفریح، از همدیگر سوالات مختلفی میپرسیدند تا اطلاعات عمومی یکدیگر را بسنجند و این کار را نوبتی انجام میدادند.
خانواده دائی دکتر وین دایر اهل مطالعه بودند و در طول این دو هفته مرخصی، وین دایر از کنار آنها بودن، لذت میبرد.
همین اهل مطالعه بودن آنها باعث شد که دکتر وین دایر در زمانی که مرخصیاش به پایان رسید و قصد بازگشت به پادگان نظامی را داشت، قبل از سوار شدن به هواپیما به خودش قولی بدهد.
وین دایر به خودش قول داده که در ۱۸ ماه آینده که در منطقه “گوام” مشغول خدمت است، تمام زمانهای فراغتش را به مطالعه بپردازد تا بتواند آماده ورود به دانشگاه شود و در آینده یک معلم بینظیر مانند دائیاش بشود.
دکتر وین دایر ۱۸ ماه فرصت داشت تا راهی برای ورود به یک دانشگاه پیدا کند و از طرفی چون نتایج دوران دبیرستانش چندان خوب نبودند، باید چنان قوی درس میخواند تا در امتحان ورودی و مصاحبه ورود به دانشگاه بتواند با قدرت وارد شود.
در ضمن چون خانوادهای نداشت که بتواند هزینه ورود و هزینه دوران تحصیلش را بپردازد، باید از همین الآن حقوق دریافتی اش را از سربازی چنان مدیریت کند تا بتواند بعد از سربازی مشکلی برای ورود و دوران تحصیل نداشته باشد پس تصمیم گرفت که به هر نحوی که شده با ۱۰ درصد حقوقش، هزینههایش را پوشش دهد و ۹۰ درصد دیگر را پس انداز کند.
کتابخانه کوچکی در پایگاه وجود داشت که این فرصت را برای وین دایر ایجاد کرده بود تا بتواند در زمان فراغت، به مطالعه بپردازد.
او هر روز مشتاقانه به آنجا مراجعه میکرد و کتابهایی را میخواند، هر لغتی که برایش دشوار یا ناآشنا بود را یادداشت میکرد و تا قبل از خواب معنی آن را از کتاب لغت پیدا میکد.
تمام آن لغتها را در دفترچه یادداشت کوچکی که داشت، نوشته بود و هر روز آنها را مطالعه میکرد.
کمکم همین روند باعث شده بود که آن لغتهایی که نوشته بود و مرور میکرد، به صورت ناخودآگاه در کلامش پیادهسازی شود و سبک گفتارش نیز تغییر کند و مثل افرادی که تحصیلات بالایی دارند، صحیت کند!
در طول این مدت بیش از ۵۰۰ کتاب را مطالعه کرد و دفتر بزرگی از لغات را برای خود درست کرده بود.
رختخوابش همیشه خالی از کتاب نبود و همیشه کتابهایی را داشت که تا زمان خواب بتواند آنها را مطالعه کند.
کمکم دوستان صمیمی دکتر وین دایر مشاهده تغییرات ایشان شدند و از او در مورد کارش و دلیل مطالعه این همه کتاب پرسیدند و او برایشان در مورد هدفی که در سر داشت توضیح داد و برای آنها از کتابهایی که مطالعه کرده بود، حرف زد.
دوستانش به مباحثی که بیان میکرد، علاقمند شدند و به اصرار آنها قبول کرد که برای چند نفری از آنها کلاس یا جلسهای تشکیل دهد و در مورد مطالبی که خوانده است، برایشان توضیح دهد.
کمکم جمع کوچکی که با ۶ نفر شروع شده بود، گسترش یافت و تعداد آنها روز به روز رشد کرد و همین موضوع باعث شد که در همان دوران سربازی، لذت تدریس و معلمی را بچشد.
دکتر وین دایر همانطور که به اتمام این دوره ۱۸ ماهه نزدیک میشد، با افسر آموزشِ مرکز مخابراتی نیروی دریایی آشنا شد و از او درخواست کرد که نامهای به واحد پذیرش دانشگاه “وین استیت” بنویسد و از آنها درخواست کند تا به وین دایر اجازه دهند که در همان پایگاه نظامی و تحت نظارت همان افسر آموزشی در امتحان ورودی دانشگاه شرکت کند اما…
ادامه این قسمت را در نسخه صوتی این فصل، گوش دهید.
زمانی که شما چیزی را با تمام وجودتان باور داشته باشید، آن نیروی جادویی که در پس جهان هستی وجود دارد، شما را برای تحقق آن یاری خواهد کرد.
بخش زیادی از تلاشهای من به عنوان یک نویسنده و سخنران، صرف یاد دادن این مسئله به مردم شده است که برای رسیدن به خواستههایشان، باید بهگونهای رفتار کنند که گویی از همین الآن، به آنها دست پیدا کردهاند.
جهان هستی به من آموخت که اگر بخواهم یک متخصص باشم، باید در ذهنم بپذیرم که یک متخصص هستم و بدون هیچ ترسی مانند یک متخصص رفتار کنم، و به این باور درونی اجازه دهم تا من و کارهایم را هدایت کند.
در جهانی که همه چیز در لحظه اتفاق میافتد و همه احتمالات ممکن، به طور همزمان رخ میدهند، گذشته یا آیندهای وجود ندارد، و زمان چیزی جز یک مفهوم انتزاعی نیست. آن موقع من از این موضوع آگاه نبودم، اما در واقع در جهانی که “لائوتسه” به طور خلاصه توصیف کرده بود، زندگی میکردم. “در این دنیا شما هیچ کاری را انجام نمیدهید، مگر کاری که برایتان مقدر شده است.”
اگر ما عظمت و شکوه درونیمان را باور کنیم، همه چیز همانطور میشود که از قبل مقدر شده است، آن هم بدون هیچ کم و کاستی. همانطور که رومی (منظورش مولانا است) میگوید: “هوش را بفروش و حیرت را بخر”.
[divide icon=”circle” margin_top=”20″ margin_bottom=”20″ width=”medium”]
فصل هفدهم کتاب اکنون می توانم به وضوح ببینم – نسخه صوتی
برخی از جملات زیبای فصل هفدهم کتاب اکنون میتوانم به وضوح ببینم – نسخه صوتی:
دکتر وین دایر در این فصل از کتاب اکنون به وضوح میتوانم ببینم به زمان ورودش به دانشگاه اشاره می کند که چقدر خوشحال است و از راه رفتن در محیط دانشگاه لذت میبرد.
وین دایر بعد از چهار سال که بر روی کشتی های نظامی و یا پایگاههای نظامی در مناطق دور افتاده خدمت میکرد، اکنون وارد فضایی شده که در نوجوانی هرگز انتظارش را نداشت چرا که وضعیت مالی خانوادهاش به گونهای نبود که انتظار ادامه تحصیل در دانشگاه را داشته باشد و اکنون که وارد دانشگاه شده، در محیط دانشگاه قدم میزند و از این تجربه وصف ناشدنی، لذت میبرد.
هر روز صبح، زودتر از سایر دانشجویان در کلاس حاضر میشود و تصور اینکه حتی جلسهای را غیبت داشته باشد، دور از ذهن است.
زمان زیادی را در کتابخانه دانشگاه سپری میکند و البته در کنار دانشجو بودن توانسته که شغلی دست و پا کند.
بعد از ظهرها برای ساعتهای طولانی به عنوان صندوقدار در یک فروشگاه زنجیرهای خواروبار فروشی به نام “کروگر” کار میکند و از اینکه توانسته شغلی پیدا کند که صبحها در کلاسهای دانشگاه حضور داشته باشد و بعد از ظهرها کار کند تا هزینه زندگی و دانشگاه را بتواند تهیه کند، خدا را سپاسگزار است.
هر ترم تحصیلی ۱۱ هفته است و در این مدت کوتاه مطالب زیادی را در طول ترم اول آموخته است و با نویسندگان بزرگی مثل “مثل تئودور درایزر” ، “ویلیام فاکنر” ، “ارنست همینگوی” ، “مارک تواین” و “اسکات فیتز جرالد” آشنا شده است و از مطالعه آثارشان لذت برده است.
دکتر وین دایر در ترم دوم درس ادبیات را دارد و از اینکه قبلاً نویسندگی کرده و اکنون درسی مرتبط با فعالیت قبلیاش را دارد، خوشحال است اما استاد این درس یک فرد جوان بود که همان روز اول از دانشجویان میخواهد که هر مطلبی را که مینویسند، بر اساس روش “اِی پی اِی” باید باشد و هرجا که ناسازگاری در متن آنها با آن روش باشد، از نمره آنها کسر میشود.
در این روش آنها باید تمام حرفهایی که قرار بود بزنند و تمام نوشتههایی که قرار بود بنویسند باید بر اساس سخنان افراد دیگری که قبلا در جای دیگری نوشتهاند، میبود و هیچ تولیدی از خودشان نباید داشته باشند!
به طور دقیقتر یعنی مرگ خلاقیت در دانشجویان که صرفا دستگاه کپی شوند که البته من (کامران گنجی) نیز در دوران دانشگاه با چنین وضع مشابهی، مواجه بودم و در درس روش تحقیق باید پروژهای که تحویل میدادیم، کپی – پیست نشر افکار بزرگان آن حوزه دانشگاهی بود و از خودمان هیچ تولید علمی نباید میداشتیم!!!
دکتر وین دایر در نخستین تکلیفی که در مورد تفسیر یک شعر بود، نمره مردودی گرفت چرا که در تکلیفش، حاشیه نویسی، علامتگذاری و پانویسی نامناسب از نظر استادش داشت و شعر را نیز به گونهای تفسیر کرده بود که با نظر استادش مغایر بود.
وین دایر تصمیم میگیرد که تفسیر همان شعر را برای شاعر آن ارسال کند و پاسخ گرمی از پروفسوری که آن شعر را سروده بود، دریافت میکند و حتی به دکتر وین دایر تبریک گفته بود که چه برداشت زیبایی از شعر او داشته است و او را تحت تاثیر قرار داده است.
دکتر وین دایر پاسخ نامه آن شاعر را نزد استادش آقای “رایز” میبرد ولی…
ادامه این قسمت را در نسخه صوتی این فصل، گوش دهید.
موجی که در پشت سرِ قایق ایجاد میشود، چیزی بیشتر از ردپایی که قایق از خودش بر جا گذاشته نیست، و هیچ تأثیری بر روی حرکت قایق نمی گذارد. در واقع آن موج، اثری مربوط به گذشته است، و هیچ قدرتی برای اثرگذاری بر آینده ندارد.
گذشته هر فردی، تأثیری بر زندگیِ آینده او ندارد، و هر فردی با هر گذشتهای، میتواند در آینده به موفقیتهای بزرگی دست پیدا کند، تنها کافی است که این نکته را باور داشته باشد.
هنگامی که وسوسه شدید تا اشتباه طرف مقابل را به رویش بیاورید، تنها به این خاطر که نشان دهید حق با شماست، بهتر است که غرورتان را کنار بگذارید و از انجام اینکار چشمپوشی کنید. برخی مواقع بهتر است مهربان باشید، تا اینکه بخواهید به هر قیمتی شده، ثابت کنید که حق با شماست. این همان کاری است که که یک فرد خودکامبخش انجام میدهد. برای او مهم نیست که دیگران دربارهاش چه فکری میکنند، و هرگز اجازه نمیدهد که نفسش “ایگو” بر او غلبه کند. کارهای او همواره بر اساس درک متقابل، و عشقش نسبت به دیگران است؛ و البته مهمتر از آن، عشقش نسبت به خودش!
[divide icon=”circle” margin_top=”20″ margin_bottom=”20″ width=”medium”]
فصل هجدهم کتاب اکنون می توانم به وضوح ببینم – نسخه صوتی
برخی از جملات زیبای فصل هجدهم کتاب اکنون میتوانم به وضوح ببینم – نسخه صوتی:
دکتر وین دایر در این فصل از کتاب اکنون به وضوح میتوانم ببینم به سالی که رئیس جمهور امریکا در سال ۱۹۶۳ در دالاس ترور شد، اشاره میکند.
در غروب آن روز دکتر وین دایر در حال رانندگی در بزرگراه بود که خبر ترور رئیس جمهور جان اف کندی را از رادیو میشنود و ماشین را دقایقی در کنار جاده نگه میدارد و اشک میریزد.
دکتر وین دایر به جان اف کندی خیلی علاقه داشت چرا که در کمپینهای انتخاباتی خود، قول اقدامات اجرایی، اخلاقی و قانونی برای مقابله با تبعیض نژادی و قانون جدایی مدارد را میداد و چند ماه پیش نیز گارد ملی “آلاباما” طبق دستور رئیس جمهور، امنیت دو دانشآموز سیاهپوست را برای ورود به ساختمان دانشگاه آلاباما و ثبتنام آنها در آنجا تامین کردند و عصر جدیدی از عدالت و برابری اجتماعی آغاز شده بود.
به یاد چند ماه قبل خود افتاد که در دوران سربازی با دوست خودش “ری ددلی” با هم به رستورانی رفته بودند ولی به آنها غذا ندادند، چرا که دوستش “ری ددلی” سیاهپوست بوده است!!
به یاد چند ماه قبل خود افتاد که در دوران سربازی و در هنگامی که مقالهای در زمینه تبعیض نژادی در منطقه “گوام” و در روزنامه “گوآم دیلی” نوشته بود و فرماندهان و برخی از ذینفعان تبعیض نژادی حاکم بر آن منطقه چطور آشفته شده بودند و او را تهدید به مرگ کرده بودند، او به رئیس جمهور کندی نامهای در باب تبعیض نژادی حاکم بر آن منطقه نوشته بود.
بالاخره وین دایر ماشین را روشن کرد و به حرکت ادامه داد و به همان مغازه خواروبار فروشی رفت که مشغول به کار شود.
مشتریان در آن روز شوکه شده بودند و کمتر کسی توان صحبت کردن در مورد آن موضوع را داشت و همه جا را سکوت فرا گرفته بود و فضا جوری تحت تاثیر این اتفاق غم انگیز قرار گرفته بود که تا کنون سابقه نداشت.
دکتر وین دایر از این اتفاق و حادثه تاریخی به تلخی یاد میکند و میگوید که احساس میکنم که پس از این اتفاق، زندگیام دیگر هیچگاه مثل قبل نمیشود زیرا بر مسیر شخصی و حرفهای من تاثیر عمیقی گذاشت.
وین دایر در ادامه این فصل تغییر و تحولاتی که به واسطه حضور رئیس جمهور کندی اتفاق افتاده بود را بررسی میکنه که شما میتوانید…
ادامه این قسمت را در نسخه صوتی این فصل، گوش دهید.
[divide icon=”circle” margin_top=”20″ margin_bottom=”20″ width=”medium”]
فصل نوزدهم کتاب اکنون می توانم به وضوح ببینم – نسخه صوتی
برخی از جملات زیبای فصل نوزدهم کتاب اکنون میتوانم به وضوح ببینم – نسخه صوتی:
دکتر وین دایر در این فصل از کتاب اکنون به وضوح میتوانم ببینم به سال آخر دانشگاه میژردازد.
سال آخر دانشگاه دکتر وین دایر است و در طول این چهار سال در بیش از ۱۰۰ کلاس شرکت کرده است و حتی برای یکبار هم نشده که کلاسی را از دست بدهد.
او عاشق جو حاکم بر دانشگاه بود اما از بیتفاوتی و بیانگیزگی اساتید تعجب میکند به طوری که به سختی میتوانست استادی که واقعاً به موضوعی که تدریس میکند علاقمند باشد و این حس بی علاقگی همه جا موج میزد.
به شکلی که انگار همه آن اساتید به زور سر کلاسها حضور پیدا میکنند و همه آنها بی حوصله هستند و هیچ علاقه و هیجانی در موضوعی که تدریس میکنند وجود ندارد.
به یاد دایی خود “بیل ولیک” میافتد، فردی که با شوخی و خنده و هیجان سر کلاس حاضر میشد و همواره سرشار از نشاط بود. او عاشق دانشآموزان و مطالبی که تدریس میکرد بود.
دکتر وین دایر حلقه مفقود شده کلاسها را پیدا میکند و آن “عشق” بود.
وین دایر در این زمینه میگوید:
“هرکس تنها از سر اجبار در اینجا حضور دارد؛ هیچ عشقی دیده نمیشود. دانشجویان با بیمیلی از مطالبی که احتمال دارد در امتحان بیاید، یادداشت برمیدارند.
به جز این کار، بیتفاوتی آشکاری نسبت به مطالبی که در کلاس بیان میشود، از خودشان نشان میدهند.
اساتید درس نمیدهند؛ فقط از روی مطالب میخوانند و رد میشوند. آنها تنها شغلشان را انجام میدهند بدون اینکه عشقی نسبت به آن داشته باشند.
بیشتر اوقات در کلاسها حاضر میشوند، اگرچه معمولاً زودتر از ساعت رسمی کلاس را تعطیل میکنند، و بهطور مشخص، نسبت به جو مُرده ای که بر کلاسشان چیره شده، بی تفاوتاند.”
بالاخره زمانی رسید که دکتر وین دایر به عنوان یک معلم از طرف دانشگاه به دبیرستان “پرشینگ” فرستاده شد و در آنجا به تدریس درس اختیاری اقتصاد برای یک گره ۳۵ نفری از دانشآموزان سال آخری را داشت و معلم دیگری نیز بر کار او نظارت داشت.
بعد از دو هفته همان معلمی که نظارت کار من را بر عهده داشت تصمیم گرفت که…
ادامه این قسمت را در نسخه صوتی این فصل، گوش دهید.
در طول دهه ها سخنرانی کردن در برابر گروههای بزرگ، یاد گرفتهام؛ زمانی که خودم را رها میکنم و به منبع الهی درونم اجازه میدهم که مرا هدایت کند، همه چیز خودبهخود درست میشود.
در طول سالها، من آموختم که اینکه در انجام کاری تا چه حد پیشرفت کنم، به باور من درباره خودم و تواناییهایم بستگی دارد. من اکنون میدانم که قادر هستم در هر زمینهای که بخواهم، موفق شوم.
در هر لحظه از زندگی، درسی برای فرا گرفتن وجود دارد و من اکنون میدانم که در پس هر اتفاقی، درسی برای آموختن هست، و تک تک لحظات زندگی اهمیت دارند.
من حس میکنم اینکه انسان خسته و بیحوصله شود، توهینی است به بُعد برتر وجودش، که همان خدای درونش است.
[divide icon=”circle” margin_top=”20″ margin_bottom=”20″ width=”medium”]
فصل بیستم کتاب اکنون می توانم به وضوح ببینم – نسخه صوتی
برخی از جملات زیبای فصل بیستم کتاب اکنون میتوانم به وضوح ببینم – نسخه صوتی:
دکتر وین دایر در این فصل از کتاب اکنون به وضوح میتوانم ببینم به سال ۱۹۶۸ و زمانی که تازه ازدواج کرده بود و دختر یکسالهاش “تریسی” در بحبوبه شورشهای آن سال در “دیترویت”، اشاره میکند.
دکتر وین دایر دوره کارشناسی و ارشدش را در دانشگاه “وین استیت” گذراند و برای ادامه تحصیل در مقطع دکتری طبق قوانین دانشگاه، میبایست چند ترم را در دانشگاه “میشیگان” تحصیل کند و سپس به دانشگاه قبلی بازگردد.
وین دایر درس “روانشناسی ادراک” را در ترم تابستانه دانشگاه بر میدارد و استاد این درس، یک محقق بسیار شایسته و پر انرژی است.
استاد آن درس در جلسه قبل یک هیپنوتیزم گروهی را روی همه کلاس اجرا کرده بود و همه وارد حالت خَلسه شده بودند. آرامش عمیقی را همه درک کردند و هر کاری که استاد میگفت، وین دایر بدون پرسیدن سوالی انجام میداد البته اجباری در کار نبود اما از روی علاقه، انجامش میداد.
در این جلسه قرار بود که یکی از دانشجویان که خانمی ۴۰ ساله بود، با دلخواه خودش هیپنوتیزم شود.
وین دایر داستان آن جلسه را اینگونه بیان میکند که…
استاد او را بر روی یک صندلی که جلوی کلاس قرار داشت مینشانَد و او را به یک حالت خواب مصنوعی فرو میبَرد. سپس او برای ما توضیح میدهد که بدن انسان نمیتواند به درستی، دماهای خیلی زیاد یا خیلی کم را از یکدیگر تشخیص دهد.
در همین حال، آن خانم به حالتی کاملاً طبیعی نشسته است و اصلاً به نظر نمیرسد که هیپنوتیزم شده باشد. او به ما میگوید که یک فرد با چشمانی بسته، نمیتواند تفاوت بین لمس یک جسم خیلی سرد و یا یک تکه فلز گداخته را تشخیص دهد و بگوید کدامیک با پوستش برخورد کرده است. او میگوید که گرمای شدید و سرمای شدید میتوانند حس یکسانی داشته باشند.
همه ما با دقت به صحبتهای استاد گوش میدهیم که روانشناسی ادراک را توضیح میدهد، و میگوید که سیستم عصبی ما تنها به ادراک مان واکنش نشان میدهد. سرد یا گرم بودن، تنها متغیرهای ادراکی هستند که به ذهنیت فرد نسبت به جسمی که او را لمس میکند، وابسته اند.
سپس او چشمان آن زن را میبندد، و پوست او را با یک قطعه فلز سرد و یک چوب کبریت تازه خاموش شده که هنوز گرم است، لمس میکند. اول سرد. سپس گرم. و بعد این روند را به ترتیبهای مختلف تکرار میکند و از او میخواهد چیزی را که حس میکند، با کلمات سرد یا گرم بیان کند.
همانطور که آزمایش جلو میرود، زن در حدود ۹۹ درصد از موارد درست حدس میزند.
سپس استاد چشمبند آن خانم را برمیدارد و درباره نتایج این آزمایش با کلاس صحبت میکند.
آن زن هنوز در حالت خواب مصنوعی قرار دارد. استاد به آن زن میگوید که میخواهد اجسام خیلی سرد و خیلی داغی را که قرار است در ادامه آزمایش از آنها استفاده کند، به او نشان دهد، و به او میگوید که به محض اینکه دمای جسم را حس کرد، واژه سرد یا گرم را بگوید.
او یک جسم فلزی منجمد و یک میله فلزی که گداخته شده و به رنگ سرخ درآمده است را به او نشان میدهد، و میگوید که میخواهد قسمت داخلی بازویش را با آن اجسام لمس کند، و او باید با صدای بلند بگوید که چه چیزی حس میکند.
استاد دوباره چشمان زن را میبندد و آن قطعه فلز منجمد را برمیدارد. به آرامی میگوید: “این آن تکه فلز سرد است؛ بگو که چه چیزی حس میکنی؟
زن درحالیکه اندکی از جا میپرد، میگوید: سرد.
سپس استاد آن میله فلزی گداخته را برمیدارد و آن را نزدیک صورت زن میگیرد.
حال میخواهم که این جسم را به قسمت داخلی بازویت نزدیک کنم و تو فوراً به من میگویی که چه چیزی حس میکنی…
آنجاییکه استاد آن میله گداخته را نزدیک صورتش نگه داشته بود، زن متقاعد شده که قرار است با یک تکه فلز سرخ شده لمس شود.
استاد میله گداخته را روی زیرسیگاری شیشهای که روی میز قرار دارد میگذارد، مدادش را از جیبش درمیآورد، و به جای آن میله، پاک کن انتهای مداد را روی پوست آن زن میگذارد. زن از جا میپرد و…
ادامه این قسمت را در نسخه صوتی این فصل، گوش دهید.
قدرت ذهن انسان، حد و مرزی ندارد و قادر است، هر چیزی را که تصور کند، به واقعیت تبدیل نماید.
ما توانایی انجام هر کاری را که بتوانیم تصور کنیم داریم و تنها کافی است که روی انجام آن کار تمرکز کنیم.
بدن همواره تابع ذهن است!
[divide icon=”circle” margin_top=”20″ margin_bottom=”20″ width=”medium”]
برای تهیه نسخه چاپی و یا الکترونیکی کتاب اکنون می توانم به وضوح ببینم با ترجمه خوب و روان جناب آقای روزبه ملک زاده (مدیر مجموعه رویال مایند) میتوانید از طریق دکمه زیر اقدام نمایید
1 دیدگاه در “کتاب اکنون می توانم به وضوح ببینم [به همراه نسخه صوتی]”
عالی بود ممنون.